امشبی را من ، سرود هستی بخش الهی سر داده ام
تازه دانستم آنچه که را که جویایش بودم
و دانستند آنچه را که نخاستم بدانند
و تقدیر چنین کرد
نقشی از آن ور صخره های سخت
دیدی از هزارگان ستاره های فرو نشسته در غربت
و نشانی از امید،به جنس نور و وجود
در وجودی کاشته خواهد شد که دیگران فقط ازآن یک چیز خواهند دید
و آن ، بودن است
و رفتنی برای شدن
و ماندنی برا فدایی بودن
مستانه مینویسم ،که مرا قربانی خواهند کرد
و چه مشتاقم که روز ذبحم ،زود تر رسد
مردمان بدانید ؛ از همتان گذشتم(ازآنان که حقی به گمانه مردمان برگردنشان دارم)
خدایا ،گذشتم
تو هم مرا بگذران
و از من بگذر
و بدانید که کس نداند و نخواهد دانست
که دانستن همانا و فرا رسیدن روز مرگم همانا
خوش شدم ازین دعوای غضب ناک
مسرور گردید از دنیاتان
شاد گشتم و مفرح
دعاگویتانم تا به صبحگاهان
که نچشیده طعم شیرین رفاقت،چه داند که چیست شهامت
شهامتی از جنس سرور و بلور آبگینه های مرام اندیش مردان
یا حق
حاجی بازاری خندید بالاخره،شاد گشت بعد از عمری تو غربت،غربتِ سبزِ حضور
خیالش رو خداش شاد و مطمئن کرد،رفتنم نَم نَمَک داره آماده میشه
دعا بفرمایید
مستانه ی بهاری - حاجی بازاری
نویسنده : حاجی بازاری
مستانه ی بهاری
نظرات دیگران: نظر
نوشته شده در یکشنبه 86/1/19 ساعت ساعت 3:35 صبح
لیست کل یادداشت های این وبلاگ